بسم الله الرحمن الرحیم

اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم و اهلک اعداءهم اجمعین

بسم الله الرحمن الرحیم

اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم و اهلک اعداءهم اجمعین

  • ۰
  • ۰

عیدانه

بسم الله الرحمن الرحیم

یکی از مسائل بسیار مهم در جامعه موضوع فرهنگ است. چیزی که به گفته امام خامنه ای معنای عرفیش عبارت است از هرچه در ذهن عامه مردم میگذرد و در جامعه اثرگذار است.

همانطور که میدانید ما در یک جنگ نرم هستیم و فرهنگ در این جنگ هدف قرار گرفته است.

متاسفانه ناخالصی هایی اخیرا در فرهنگمان دیده میشود و البته با وجود این ناخالصی ها،درکل، فرهنگمان بهتر و غنی تر از جاهای دیگر است. این که میگویم درکل یعنی در برخی از موارد فرهنگمان بدبختانه در سطحی پایین است و در برخی دیگر خوشبختانه در سطح قابل قبولی هستیم.

اما بحث من این نیست. میخواهم در مورد فضا و اثر آن روی فرهنگ صحبت کنم.

به صورت کلی انسان مسئول اعمال و رفتار خودش است و بهانه دیگری نمیتواند داشته باشد. ولی فضا و جوّ بسیار اثرگذار است. گاهی در جهت منفی و گاهی میتوانیم از آن استفاده کنیم در جهت مثبت. مثلا در صحرای عرفات انسان است و خدای خودش. انسان از مادیات دور شده است حتی همسر خود. شبیه سازی یوم الحساب است. اینجا فضا خیلی آماده است برای درد و دل انسان با خدای خودش. یکی از دلایلی که ثواب زیارت ائمه مان را چند برابر ثواب حج میبینیم این است که در فضا و جو زیارت انسان خودش را از مادیات دور میکند در حالی که احرام نبسته و میتواند به مادیات بپردازد اما نمیپردازد. مثلا در حرم امام هشتم علیه السلام دیگر کسی که هوشیار باشد با گوشی بازی نمیکند.

پس فضا و جو بسیار مهم و اثر گذار است.

یکی دیگر از فضاهایی که در اختیار داریم عید نوروز است البته با نگاهی دیگر.

بُعد اول این است که این بازه زمانی با تحویل سال آغاز میشود و مقدس است یعنی خوش یُمن است. چون خداوند به این تحویل ها و تحول ها قسم خورده است. والفجر- والعصر. که البته تعابیر مختلفی از این قسم ها وجود دارد.

اما بُعد دوم این است که ما در روابطمان در نوروز به خصوص این دید و بازدیدها از فرهنگی استفاده میکنیم که ناخالصی هایی دارد. و این فضا آماده است برای رشد انسان. اما متفاوت است. یعنی در این فضا منکرهای زیادی وجود دارد که با ترک آنها انسان رشد میکند.

مثلا تجمل گرایی را کنار بگذاریم. فخر و مباهات ها راکنار بگذاریم. مقابله به مثل ها را کنار بگذاریم. به نماز اول وقتمان و حضورمان در مساجد توجه بیشتری بکنیم. دستگیری از نیازمندان فامیل را در صدر قرا دهیم و...

انشاءالله که در سال جدید زیر سایه حضرت صاحب الزمان(عج) و ولی نعمتمان حضرت علی بن موسی الرضا(ع) خداوند توفیق تحول دهد و در کارهایمان موفق باشیم.

والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته

01/01/1395 علیرضا رفیعی

 

  • علیرضا رفیعی
  • ۰
  • ۰

شبهای راهیان

بسمه تعالی

گزارشی از اردوی راهیان نور می نویسم. وجه تسمیه عنوان، برکت و فضای معنوی شبهای اردو بود.

روز 20 اسفند پس از 12 یا 13 ساعت توی راه بودن نزدیک های ظهر رسیدیم معراج الشهدای اهواز. چه خوش موقع رسیدیم-شهید آورده بودند. بهت زده بودم. یکهو چند تا بهشتی جلوی راهت سبز شوند چه حسی پیدا میکنی؟

نیت کردم و قرآن را باز کردم. صفحه ی 199 و 200 آمد. چقدر متناسب. سوره توبه. اول منافقین و اهل باطل رو توصیف میکرد . بعد کسانی که باهاشون میجنگند.

به هر جهت نماز رو خوندیم و عازم شلمچه شدیم. شربتش به دلم چسبید. به قول بچه های جنگ،شربت شهادت. انگار از دست خودشان بود.یک روایتگری عالی از سردار رمضانی و بعد هم نهر خین. جایی که فاصله دو خط مقدم ایران و عراق به 25 متر هم میرسیده. کربلای 4 و 5 و تک فریب والفجر8. نماز و روایتگری و بعد هم عزیمت به سمت خرمشر برای اسکان. در یکی از مساجد خرمشهر ساکن شدیم. با چند تا از دوستان رفتیم شهر گردی. متاسفانه مسجد جامع خرمشهر بسته بود. اما روزیمان چیز دیگری بود. چند تا موکب رفتیم و از یک نمایشگاه دیدن کردیم و اما اصل کار جای دیگری بود. پیرمردی ریش سفید سیاه مو کنار موکب به من اشاره میکرد که بیا. با دوستان رفتیم و سلام و احوال پرسی کردیم و دور هم جمع شده بودیم و گرم گفتگو در مورد امام زمان (عج) که یکهو دیدم پیرمردی دیگر پشت سرمان وسط خیابان با حلقه ای از دوستان مداحی میکند. مرثیه های زمان جنگ را میخواند. بعد تازه متوجه شدیم که حاجی، مداح لشگر حاج همت بوده. با بچه های دانشگاه شهید رجایی بودند. خیلی خوش گذشت تا اینکه به دعوت یکی از اهالی خرمشهر به موکب یا فاطمیه شان رفتیم. یک بحث هم آنجا داشتیم با منبریت یکی از اهالی خرمشهر به نام ابوعلی. حرفهایش به نظر متقن میرسید و در کل خوب بود اما از شما چه پنهان یک کمی طولانی شد و ما هم خسته شده بودیم. به یک مکافاتی مجلس رو پیچوندیم و رفتیم سمت اسکان. روز و شب خوبی بود.

21 اسفند 94

این گزارش سفر رو از صبح 21 ام شروع کردم. گزارش روز 20 ام رو هم صبح 21 ام نوشتم. این رزق شهدا بود.

اول رفتیم جایی که معروف بود به پاسگاه زید. جایی که عملیات رمضان رخ داده بود. راوی از رشادتهای شهدا میگفت و لبِ تشنه و هوایِ گرم و گلولهِ گرم و اسلحهِ گرم و مثلثی های اسرائیل ساخت عراق.

بعد رفتیم به سمت طلائیه. بعد از نماز به سمت هویزه حرکت کردیم. جایی که شهید علم الهدی آرمیده بود. بعد از هویزه توی اتوبوس سردار بختیاری، از بچه های گروه تفحص، صحبت کرد. کلا اعصابش خورد بود.از دست ما. بچه های امام صادق. از دست ما بچه های دانشگاه امام صادق و هر کسی که ادعای بسیجی بودن میکند. که چرا؟ اگر مطیع رهبرید چرا گوش به حرف آقا نمیدهید؟ راست هم میگفت. کم کاری کرده ایم.بگذریم.

شب را برای اسکان، میهمان ارتشیان عزیز بودیم. میعادگاه شهید سپهبد علی صیاد شیرازی. پادگان میشداغ-تیپ 45 تکاور ارتش. یک رزم شب هم برایمان اجرا کردند. فضاسازی در حد میدان جنگ. اطرافمان آتش می ریختند. اما مشقی. با این فضاسازی بیشتر ارزش کار شهدا را درک میکردیم. ما میدانستیم که گلوله ای به ما اصابت نمیکند اما شهدا... هر جا که میترسیدیم با دوستانمان بودیم. پشتیبان همدیگر. اما شهدا گاهی از روی پیکر همدیگر عبور میکردند و...

آخر رزم مهمترین جای رزم بود.روضه ای که خوانده شد همه را منقلب کرد. ضبط شده مکالمه ی یکی از شهدای حریم با فرزندانش را گذاشتند.

شهیدی که مسئولیت های سینا را گوش زد میکرد.""سینا جان بابا مبادا اسلحه ی من روی زمین بمونه...""

راستی شهید میگفت"" اینجا حرم سیده زینب عجب صفایی داره. خود حضرت زینب به استقبالمان آمد...""

آخر رزم هم مسیری را تعبیه کرده بودند به سمت خوابگاه. مسیری معنوی برای تفکر درباره مسئولیتهایمان.

به آسمان که نگاه میکردم واقعا به هم ریخته بود. صورت فلکی ها دیگر منظم نبودند. ستاره ها آشفته به نظر میرسیدند.آخَر روضه خیلی سنگین بود. صدای شهید همه را داغون کرده بود.

این هم یکی دیگر از رزق های شهدا بود.

22 اسفند 94

صبح روز 22ام اول رفتیم دشت شرهانی. سردار رمضانی برایمان نحوه جنگ در منطقه رو توضیح میداد و استقامت و شهادت غیورانه شهدا در مقابل شکسته شدن سد کرخه توسط نیروهای بعث. بعد رفتیم طرف یادمان شرهانی. قسمتی از راه را پیاده توی کانالی که مردان خدا در آن میجنگیدند و شهید میشدند رفتیم تا رسیدیم  به یادمان. رفتیم توی یک اتاق کوچک .سردار میگفت آنجا شهدای تفحص شده جمع میشدند و اعزام به شهرها. بیش از 1000 شهید. جوّ بسیار سنگین بود. نماز ظهر و عصر رو اونجا خوندیم. بعد از نماز  ظهر سردار ماجرای یک شهید رو برامون گفت. محمد حسین شفیعی که بعد از 16 سال و با تلاش نیروهای عراق برای از بین بردن جسم شهید ولی با پیکری معطر و تازه تشییع شد.بعد هم به سمت دوکوهه حرکت کردیم. بعد از نماز مغرب و عشا یک روایتگری از سرتیپ دوم مجتبی عسگری داشتیم. روایتهایی تأمل برانگیز از انقلاب و موانعش و آمریکا و خیبر و حاج همت و چشمهایش...

بعد از آن در خدمت گردان تخریب بودیم.وسط بیابون. و باز شبهای راهیان.چه شبی بود. شب شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها و باز آشفتگی ستارگان. آقای زاکانی از شهدا و رشادتهاشون میگفت. روایتگر بعدی از شهدای حریم میگفت و مداح از کوچه...

شب آخر، شب شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها، شب پر فیضی بود. این هم از رزق بعدی شهدا.

صبح روز 23 ام آماده ی رفتن بودیم. در مراسم اختتامیه سردار عسگری برایمان نکته های ناب میگفت.

"" دو اصل برای پیروزی عبارت است از:

1-«لیس الانسان الا ما سعی» اگر زحمت کشیدی و تلاش کردی در هر کاری پیروز میشوی.

باید جسم قوی شود-از لحاظ علمی برتر باشیم-...

2-«الا بذکر الله تطمئن القلوب» در ضمنِ زحمت و تلاش، قلب با ایمان و توکل به خدا استوار میشود.

مداومت بر زیارت جامعه کبیره برای جلوگیری از ترس در کارها- مداومت بر دعای تلقین برای مفراموش نکردن عاقبت کار-...""

با این دو نکته از دو کوهه هم رفتیم. تازه با شهدا خو گرفته بودیم. دل کندن خیلی سخت بود. مثل دل کندن از ماه رمضان. چون سفر خیلی پر برکت بود.

روز آخر چقدر عرفانیست

چشمهایم عجیب بارانیست

عطر جنت تمام شد،افسوس

آخرین لحظه های میهمانیست

 

  • علیرضا رفیعی